پيام
+
اينجا هيچي واسه ي دلخوش شدن باقي نمونده صداي جيرجيرکا شبو تا آخرش کشونده
اين همه آدم تنها و فقط چند تا ستاره
اين همه باغچه ي افسرده که تو نصفش بهاره
اينهمه گور پر ازآرزو اينهمه نداشتن
اينهمه نداشتن و بجاي داشتنا گذاشتن
اينهمه تابلوي تکراري ويک منظره ي پير
اينهمه قناريه خسته توي هواي دلگير
اينهمه آغاز باخته قصه هاي بي سرانجام
مردن شاخه خواستن قبل ميوه هاي انجام

-كلبه ي عشق
90/5/27
پسر شمالي
اينهمه شاعر معترض با شعراي شکايت
اينهمه ماهي تشنه که به تنگ مي کنن عادت
اينهمه من اينهمه تو که به درد هم دچاريم
رسم دنيا نمي زاره دست تو دست هم بزاريم
يکي بايد خوف و از پيله ي شب بيرون بياره
تو جيب خاليه کوچه نقلاي شادي بزاره
پسر شمالي
نميدونم چرا يه سري بچه ها خيلي راحت چشماشونو ميبندن و حقيقتو نميخوان ببينن
نازنين جون
غروب غمگينيه .واست خ گذاشتم بخون